کد مطلب:330967 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:656

جلسه دوم اسلام و آزادی تفکر
بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین و الصلوه و السلام علی

عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد و

آله الطیبین الطاهرین المعصومین اعوذ بالله من الشیطان الرجیم .

« لا اكراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی »

بحث ما درباره آزادی عقیده بود در جلسه گذشته بحثی شد درباره اینكه

چگونه عقیده ای صحیح است آزاد باشد و چگونه عقیده ای صحیح نیست آزاد

باشد و آزاد بودن بشر در آن برخلاف حیثیت شرافتی انسان است عرض كردیم

معتقدات بشر بر یكی از دو پایه می تواند باشد گاهی پایه اعتقاد بشر یك

تفكر آزاد است ، انسان با یك عقل و فكر آزاد از روی تأمل و اندیشه

واقعی عقیده ای را برای خود انتخاب می كند ولی گاهی عقیده ای به بشر

تحمیل می شود از هر راهی ولو از راه تقلید آباء و اجداد ، و بعد انسان به

آن عقیده خو می گیرد و آن عقیده بدون آنكه با قوه تفكر او كوچكترین .

ارتباطی داشته باشد ، در روح او مستقر می گردد اولین خاصیت و اثر اینگونه

عقائد اینست كه جلو تفكر آزاد انسان را می گیرد و به صورت زنجیری برای

عقل و فكر انسان در می آید اینگونه عقائد عبارتست از یك سلسله زنجیرهای

اعتیادی و عرفی و تقلیدی كه به دست و پای فكر و روح انسان بسته می شود ،

و همان طوری كه یك آدم به زنجیر كشیده و به غل بسته شده خودش قادر

نیست آن زنجیر را از دست و پای خودش باز بكند ، شخص دیگری لازم است

تا با وسائلی كه در اختیار دارد آن را از دست و پا و گردن او باز بكند ،

ملتهایی هم كه نه از روی تفكر ، عقائدی را پذیرفته اند بلكه از روی یك

نوع عادت ، تقلید ، تلقین و آن عقائد را پیدا كرده اند چون فكر آنها را

به زنجیر كشیده است ، نیروی دیگری لازم است كه این زنجیرها را پاره كند

عرض نمی كنم كه یك زنجیر دیگری به دست و پای او بنهد و عرض نمی كنم

كه یك فكر و عقیده ای حتی یك عقیده ای مبتنی بر فكری را به او تحمیل

بكند بلكه می گویم كه او را از این زنجیرها آزاد بكند تا بتواند خودش

آزادانه فكر كند و عقیده ای را بر مبنای تفكر انتخاب بكند این از

بزرگترین خدمتهایی است كه یك فرد می تواند به بشر بكند یكی از كارهای

انبیا همین بوده است كه اینگونه پایگاههای اعتقادی را خراب بكنند تا

فرد آزاد شده بتواند آزادانه درباره خودش ، سرنوشت و اعتقاد خودش فكر

كند در این زمینه مثال خیلی زیاد است برای اینكه اجمالا بدانید انسان در

حالی كه در زنجیر یك عادت گرفتار است ، اصلا نمی تواند درباره آن فكر

بكند ، یك مثال كوچك برایتان عرض می كنم ، قیاس بگیرید .

یكی از معاریف صحابه رسول خدا آمد در مقابل حضرت ایستاد و عرض كرد

یا رسول الله ! من هر چه فكر می كنم ، می بینم

نعمتی كه خدا به وسیله تو بر ما ارزانی داشت بیش از آن اندازه ای است

كه ما تصور می كنیم ظاهرا این سخن را در وقتی گفت كه پیغمبر اكرم به

دخترشان یا به یك دختر بچه دیگری مهربانی می كرد بعد یك جریان قساوت

آمیزی را از خودش نقل كرد كه واقعا اسباب حیرت است و خود او آنوقت

حیرت كرده بود كه چگونه بوده است كه چنین كاری را انجام می داده اند

می گوید من از كسانی بودم كه تحت تأثیر این عادت قرار گرفته بودم كه

دختر را نباید زنده نگه داشت ، دختر مایه ننگ است و این مایه ننگ را

باید از میان برد بعد نقل می كند كه زنش دختری می زاید و سپس دختر را

مخفی می كند و به او می گوید من دخترم را از میان بردم دختر بزرگ می شود ،

شش هفت ساله می شود یك روز این دختر را می آورد به این پدر نشان می دهد

به اطمینان اینكه اگر ببیند یك چنین دختر شیرینی دارد دیگر كاری به

كارش نخواهد داشت ، و بعد با چه وضع قساوت آمیزی همین مرد این دختر را

زنده به گور می كند می گوید حالا من می فهمم كه ما چه جانورهایی بودیم و تو

چطور ما را نجات دادی ما آنوقتی كه این كار را می كردیم فكر می كردیم چه

كار خوبی داریم می كنیم .

مسئله اینكه بشر در چه چیزهایی باید آزاد باشد و در چه چیزهایی نمی

تواند آزاد باشد و اصلا فكر آزادی درباره آنها غلط است ، انیست : بعضی

چیزهاست كه اصلا اجبار بردار نیست یعنی نمی شود بشر را مجبور كرد كه آن

را داشته باشد ، خود موضوع قابل اجبار نیست ، اگر تمام قدرتهای مادی

جهان جمع شوند و بخواهند با زور آنرا اجرا بكنند قابل اجرا نیست مثلا

محبت و دوستی اگر یك فرد فرد دیگر را دوست نداشته بشاد ، آیا با زور

می شود او را

دوستدار و عاشق وی كرد ؟ چنین چیزی محال است اگر تمام قدرتهای جهان جمع

شوند و بخواهند یك فرد را كه فرد دیگر را دوست ندارد ، به زور دوستدار

او بكنند ، امكان ندارد ، زیرا این قلمرو ، قلمرو زور نیست بر عكس ،

اگر كسی كسی را دوست دارد باز با زور نمی توان آن دوستی را از دل او

بیرون آورد .

یكی از چیزهایی كه خودش طبعا زور بردار نیست و چون زور بردار نیست

موضوع اجبار در آن منتفی است ایمان است آنچه كه اسلام از مردم می خواهد

ایمان است نه تمكین مطلق اعم از آنكه ایمان داشته باشند یا ایمان نداشته

باشند ، آن به درد نمی خورد ، نمی تواند پایدار بماند ، تا زور هست باقی

است ، زور كه رفت آن هم منتفی می شود به انتفاء علت خودش قرآن كریم

همیشه دم از ایمان می زند و حتی در موردی كه عده ای از اعراب بادیه نشین

آمدند ادعا كردند كه ما هم ایمان آوردیم ، [ خطاب به پیامبر ( ص ) ]

می فرماید به اینها بگو شما نگوئید ما ایمان آوردیم ، « قالت الاعراب

امنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبكم »شما

همینقدر می توانید بگوئید ما اسلام آوردیم یعنی یك اسلام ظاهری ، اما نمی

توانید بگوئید ما ایمان آوردیم پیغمبر از مردم ایمان می خواهد اسلام فقط

اثرش اینست كه همینقدر كه كسی اظهار اسلام بكند ، شهادتین را بگوید ،

مسلمین از جنبه اجتماعی می توانند او را در زمره خودشان حساب كنند و از

نظر حقوق اجتماعی مساوی خودشان بدانند یعنی اگر مرد است می توانند به او

زن بدهند ، اگر زن است در شرائطی می توانند با او ازدواج بكنند و همچنین

سایر احكام حقوقی ای كه افراد مسلمان نسبت به یكدیگر دارند اما آیا اسلام

فقط آمده است كه یك اجتماع اسلامی كه از

مقررات اسلامی تمكین بكند ایجاد كند ؟ نه ، این یك مرحله است اسلام آمده

است ایمان ، عشق ، شور و محبت در دلها ایجاد كند ایمان را كه نمی شود

به زور به كسی تحمیل كرد آیه « لا اكراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی

شاید غیر از آن جهتی كه در هفته پیش عرض كردم ناظر به این جهت است كه

تو از مردان ایمان می خواهی ، مگر با اجبار هم می شود كسی را مؤمن كرد ؟ !

اینست كه قرآن می فرماید مردم را با حكمت دعوت كن : « ادع الی سبیل

ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه »مردم را با دلیل و منطق دعوت كن تا روح

و قلب آنها را خاضع بكنی ، تا عشق و محبت در دل آنها یاجاد بكنی در آیه

دیگر می فرماید : « فذكر انما انت مذكر لست علیهم بمصیطر »ای پیغمبر !

وظیفه تو گفتن و ابلاغ و یادآوری است ، تو كه مسلط بر این مردم نیستی كه

بخواهی به زور آنها را مؤمن و مسلمان بكنی پس بعضی از موضوعات است كه

خود آن موضوعات زور بردار و اجبار بردار نیست طبعا در اینگونه مسائل

باید مردم آزاد باشند ، یعنی امكانی غیر از آزادی وجود ندارد .

یك سلسله مسائل دیگر است كه در آنها می شود مردم را اجبار كرد ولی

اجبار برای مردم كمال نیست آن كمالی كه در آن كار می خواهند به اجبار

پیدا نمی شود مثلا در اخلاقیات ، مردم موظفند راستگو باشند ، امین باشند ،

به یكدیگر خیانت نكنند ، عادل باشند می شود مردم را مجبور كرد كه دروغ

نگویند ، امین باشند ، اگر خیانت كردند ، دزدی كردند دستشان هم بریده

شود ولی این از نظر مقررات اجتماعی است در اینگونه مسائل یك جنبه

دیگری هم وجود دارد كه جنبه اخلاقی مطلب است و آن اینست كه اخلاق از

انسان می خواهد راستگو باشد ، امین باشد . آنچه كه اخلاق

می خواهد این نیست كه انسان راست بگوید بلكه اینست كه انسان راستگو

باشد یعنی راستگویی ملكه روحی او باشد ، تربیت او باشد ، تقوی در روح او

وجود داشته باشد كه راستی و درستی و امانت و آن چیزهایی كه فضائل اخلاقی

گفته می شود به طبع ثانوی از روح او صادر شود یعنی وقتی كه راست می گوید

نه به خاطر ترس از قانون باشد كه اگر دروغ بگوید قانون مجازاتش می كند ،

یا امانت داشته باشد نه به خاطر اینكه اگر خیانت بكند قانون مجازاتش

می كند ، بلكه امانت داشته باشد به دلیل اینكه امانت را برای خودش

فضیلت و انسانیت می شمارد راستگو باشد برای اینكه راستی را برای خودش

شرف و كمال می داند و از دروغ تنفر دارد و آن را زشت می داند پس راستی ،

درستی ، امانت آنوقت برای بشر فضیلت و كمال است كه به صورت یك

تربیت درآید نه صرف اینكه فقط عمل و اجرا بشود اینگونه مسائل هم قابل

اجبار نیست یعنی به این شكل [ كه كمال مقصود در انسان ایجاد شود ] قابل

اجبار نیست .

یكی دیگر از مسائلی كه بشر باید در آن آزاد باشد نه از نظر اینكه اصلا

قابل اجبار نیست بلكه از جنبه های دیگری ، رشد بشر است بشر اگر بخواهد

رشد پیدا بكند باید در كار خودش آزاد باشد ، در انتخاب خودش آزاد باشد

شما بچه تان را تربیت می كنید ، خیلی هم علاقمند هستید كه او آن طوری كه

دلتان می خواهد از آب در بیاید ولی اگر همیشه از روی كمال علاقه ای كه به

او دارید در تمام كارها از او سرپرستی كنید یعنی مرتب به او یاد بدهید ،

فرمان بدهید : این كار را بكن ، از اینجا برو ، اگر می خواهد چیزی بخرد

همراهش بروید ، هی به او دستور بدهید : این را بخر ، آن را نخر ، محال

است كه این بچه شما یك آدم با شخصیت از آب در بیاید . در

حدودی برای شما لازم است بچه تان را هدایت كنید و در حدودی هم لازم است

او را آزاد بگذارید یعنی هم هدایت و هم آزاد گذاشتن ایندو وقتی با

یكدیگر توأم شد ، آنوقت بچه شما اگر یك استعدادی هم داشته باشد ، ممكن

است كه یك بچه با تربیت كاملی از آب درآید در یكی از كتابهای حیوان

شناسی خواندم بعضی از پرندگان [ به روش خاصی پرواز را به بچه یشان یاد

می دهند ] مثل اینكه كركس را مثال زده بود نوشته بود این حیوان وقتی

می خواهد پرواز را به بچه اش یاد بدهد بعد از اینكه این بچه پر درآورد ،

یعنی حجازش از نظر جسمانی كامل شد ولی چون هنوز پرواز نكرده پرواز كردن

را بلد نیست ، او را با نوك خودش بر می آورد می اندازد روی بال خودش و

پرواز می كند یك مقدار كه بالا رفت ، یك دفعه این بچه را رها می كند او

به حكم اجبار شروع می كند به پر و بالا خودش و پرواز می كند او به حكم

اجبار شروع می كند به پر و بال زدن ولی پر و بالهای نامنظم ، گاهی بالا

می رود گاهی پائین ، گاهی افقی می رود ، گاهی عمودی مادر هم مراقب و

مواظبش است تا وقتی كه احساس می كند خسته شده كه اگر او را نگیرد سقوط

می كند آنوقت او را می گیرد و دو مرتبه روی بال خودش می گذارد باز مقداری

او را می برد و ضمنا به او ارائه می دهد كه اینطور باید حركت كرد و بال زد

همینكه رفع خستگیش شد دو مرتبه آزادش می گذارد باز مدتی پر و بال می زند

و همینطور مدتها بچه خودش را اینطور تربیت می كند تا پرواز كردن را به

او یاد بدهد یعنی راهنمایی را با به خود واگذاشتن توأم می كند تا آن بچه

پرواز كردن را یاد بگیرد .

بسیاری از مسائل اجتماعی است كه اگر سرپرستهای اجتماع افراد بشر را

هدایت و سرپرستی نكنند ، گمراه می شوند . اگر

هم بخواهند ولو با حسن نیت ( تا چه رسد به اینكه سؤ نیت داشته باشند )

به بهانه اینكه مردم قابل و لایق نیستند و خودشان نمی فهمند آزادی را از

آنها بگیرند به حساب اینكه مردم خودشان لیاقت ندارند ، این مردم تا ابد

بی لیاقت باقی می مانند مثلا انتخابی می خواهد صورت بگیرد ، حالا یا

انتخاب وكیل مجلس و یا انتخاب دیگری ممكن است شما كه در فوق این

جمعیت قرار گرفته اید واقعا حسن نیت هم داشته باشید و واقعا تشخیص شما

این باشد كه خوب است این ملت فلان فرد را انتخاب بكند ، و فرض می كنیم

واقعا هم آن فرد شایسته تر است اما اگر شما بخواهید این را به مردم

تحمیل بكنید و بگوئید شما نمی فهمید و باید حتما فلان شخص را انتخاب

بكنید ، اینها تا دامنه قیامت مردمی نخواهند شد كه این رشد اجتماعی را

پیدا كنند اصلا باید آزادشان گذاشت تا فكر كنند ، تلاش كنند ، آنكه

می خواهد وكیل بشود تبلیغات كند ، آن كسی هم كه می خواهد انتخاب بكند

مدتی مردد باشد كه او را انتخاب بكنم یا دیگری را ، او فلان خوبی را دارد

، دیگری فلان بدی را دارد یك دفعه انتخاب كند ، بعد به اشتباه خودش را

پی ببرد ، باز دفعه دوم و سوم تا تجربیاتش كامل بشود وبعد به صورت ملتی

در بیاید كه رشد اجتماعی دارد و الا اگر به بهانه اینكه این ملت رشد

ندارد باید به او تحمیل كرد ، آزادی را برای همیشه از او بگیرند ، این

ملت تا ابد غیر رشید باقی می ماند رشدش به اینست كه آزادش بگذاریم ولو

در آن آزادی ابتدا اشتباه هم بكند صد بار هم اگر اشتباه بكند باز باید

آزاد باشد مثلش مثل آدمی است كه می خواهد به بچه اش شناوری یاد بدهد

بچه ای كه می خواهد شناوری یاد بگیرد آیا با درس دادن و گفتن به او ممكن

است شناوری را یاد بگیرد ، اگر شما انسانی

را صد سال هم به فرض ببرید سر كلاس هی به او بگوئید كه اگر می خواهی

شناوری را یاد بگیری اول كه می خواهی خودت را در آب بیندازی ، به این

شكل بینداز ، دستهایت را اینطور بگیر ، پاهایت را اینطور ، بعد

دستهایت را اینطور حركت بده ، پاهایت را اینطور ، امكان ندارد كه او

شناوری را یاد بگیرد باید ضمن اینكه قانون شناوری را به او یاد می دهید ،

رهایش كنید برود داخل آب ، و قهرا در ابتدا یك چند دفعه می رود زیر آب

، مقداری آب هم در حلقش خواهد رفت ، ناراخت هم خواهد شد ولی دستور را

كه می گیرد ضمن عمل شناوری را یاد می گیرد والا با دستور فقط بدون عمل آنهم

عمل آزاد ممكن نیست شناوری را یاد بگیرد یعنی حتی اگر او را ببرید در

آب ولی آزادش نگذارید و همه اش روی دست خودتان بگیرید ، او هرگز

شناور نمی شود .

اینها هم یك سلسله مسائل است كه اصلا بشر را باید در این مسائل آزاد

گذاشت تا به حد رشد و بلوغ اجتماعی لازم برسد از جمله اینهاست رشد فكری

همین طوری كه برای شناوری باید مردم را آزاد گذاشت ، از نظر رشد فكری هم

باید آنها را آزاد گذاشت اگر به مردم در مسائلی كه باید در آنها فكر

كنند از ترس اینكه مبادا اشتباه بكنند ، به هر طریقی آزادی فكری ندهیم

یا روحشان را بترسانیم كه در فلان موضوع دینی و مذهبی مبادا فكر بكنی كه

اگر فكر بكنی و یك وسوسه كوچك به ذهن تو بیاید ، به سر در آتش جهنم

فرو می روی ، این مردم هرگز فكرشان در مسائل دینی رشد نمی كند و پیش نمی

رود دینی كه از مردم در اصول خود تحقیق می خواهد ( و تحقیق هم یعنی به

دست آوردن مطلب از راه تفكر و تعقل ) خواه نا خواه برای مردم آزادی فكر

قائل است می گوید اصلا من از تو " لا اله الا

الله " ی را كه در آن فكر نكرده ای و منطقت را به كار نینداخته ای نمی

پذیرم نبوت و معادی را كه تو از راه رشد فكری انتخاب نكرده ای و به آن

نرسیده ای من از تو نمی پذیرم پس ناچار به مردم آزادی تفكر می دهد مردم

را از راه روحشان هرگز نمی ترساند ، نمی گوید مبادا در فلان مسئله فكر

بكنی كه این ، وسوسه شیطان است و اگر وسوسه شیطان در تو پیدا شد به سر

در آتش جهنم می روی در این زمینه احادیث زیادی هست از آن جمله است كه

پیغمبر اكرم فرمود : از امت من نه چیز برداشته شده است یكی از آنها

اینست : « الوسوسه فی التفكر فی الخلق » یا : « التفكر فی الوسوسه فی

الخلق » یعنی یكی از چیزهایی كه امت مرا هرگز به خاطر آن معذب نخواهند

كرد ، اینست كه انسان درباره خلقت ، خدا و جهان فكر بكند و وساوسی در

دلش پیدا بشود مادامی كه او در حال تحقیق و جستجو است ، هر چه از این

شكها در دلش پیدا بشود ، خدا او را معذب نمی كند و آن را گناه نمی

شمارد در حدیث معروفی است ( این حدیث در فرائد شیخ ، كتاب اصولی كه

طلاب می خوانند نقل شده است ) كه یك عرب بدوی آمد خدمت رسول خدا عرض

كرد : یا رسول الله ! هلكت تباه شدم پیغمبر اكرم فورا درك كرد فرمود

فهمیدم چه می خواهی بگویی لابد می گویی شیطان آمد به تو گفت : من خلقك ؟

تو هم در جوابش گفتی كه مرا خدا آفریده است شیطان گفت : من خلقه ؟ خدا

را كی آفریده اس ؟ تو دیگر نتوانستی جواب بدهی گفت یا رسول الله همین

است پیغمبر فرمود : « ذلك محض الایمان » ( عجبا ! ) فرمود چرا تو فكر

كردی كه هلاك شدی ؟ ! این عین ایمان است یعنی همین تو را به ایمان واقعی

می رساند ، این تازه اول مطلب است چنین فكری كه در روح تو پیدا شد ، این

شك

كه پیدا شد [ باید برای رفع آن تلاش كنی ] شك منزل بدی است ولی معبر

خوب و لازمی است یك وقتی بد است كه تو در همین منزل بمانی : شیطان به

تو گفت تو را چه كسی خلق كرده است ؟ گفتی خدا گفت خدا را چه كسی خلق

كرده ؟ گفتی دیگر نمی دانم ، بعد هم سرجایت نشستی این شك تنبلهاست ،

هلاكت است اما تو كه چنین آدمی هستی كه وقتی چنین شك و وسوسه ای در تو

پیدا شد ، در خانه ننشستی ، از مردم هم رودربایستی نكردی و نگفتنی كه اگر

من به مردم بگویم چنین شكی كرده ام ، می گویند پس تو ایمانت كامل نیست

، معلوم می شود كه یك حس و طلبی در تو هست كه فورا آمدی نزد پیغمبرت

سؤال بكنی كه اگر من چنین شكی پیدا كردم چه كنم ؟ آیا این شك را با یك

عمل رد بكنم ، با یك فكر رد بكنم ؟ « ذلك محض الایمان »

[ این عین ایمان است . ] چرا از چنین چیزهایی می ترسی ؟ !

اینست آزادی در تفكر پس اسلام كه رشته تقلید را از اساس پاره كرده

است و می گوید من اصول دین را بدون آنكه آزادانه آنرا درك كرده باشید

نمی پذیرم ، چنین مكتبی آیا اصلا امكان دارد كه مردم را مجبور بكند به

اینكه بیائید اسلام را به زور بپذیرید ؟ همین طور كه در عمل هم نكرد آنچه

كرد غیر از این بود كه مردم را مجبور به اسلام كرده باشند آنچه كرد مبارزه

با آن عقائد خرافی ای بود كه یك ذره با عقل و فكر بشر سر و كار نداشت ،

فقط زنجیری شده بود برای عقل و فكر زنجیرها را برداشت گفت حالا آزادانه

فكر كن تا بفهمی مطلب از چه قرار است یا اگر با كشورهایی جنگید ، با

ملتها نجنگید ، با دولتها جنگید یعنی با كسانی جنگید كه این زنجیرهای

خیالی و اجتماعی را به دست و پای مردم بسته بودند .

اسلام با حكومتهای جابر جنگید كجا شما می توانید نشان بدهید كه اسلام با یك

ملت جنگیده باشد ؟ و به همین دلیل ملتها در نهایت شوق و رغبت اسلام را

پذیرفتند كه یكی از آنها ایران خودمان بود .

یكی از صفحات بسیار درخشان تاریخ اسلام كه متأسفانه مذاهب دیگر در

اینجا صفحات تاریخشان سیاه و تاریك است ، همین مسئله آزادی عقیده ای

بود كه مسلمین پس از آنكه حتی حكومت را در دست گرفتند به ملتها دادند

و این نظیر ندارد ( متأسفانه ما آن طوری كه باید و شاید در این مسائل

دقت و فكر نمی كنیم . ) من جز اینكه شما را در اینگونه مسائل راهنمائی

بكنم كه تاریخ را مطالعه بكنید ، راه دیگری ندارم چون فعلا چنین وقتی

نداریم شما جلد سوم تاریخ آلبرماله را كه تاریخ قرون وسطی است بخوانید

ببینید مسیحیها همینهایی كه امروز دارند در میان ما تبلیغ می كنند كه اسلام

با زور پیشروی كرده است ، چه جنایاتی برای تحمیل عقیده مسیحیت مرتكب

شده اند چه درباره خود مسیحیان یعنی فرقه های بدعتی مسیحیت به قول

خودشان و چه درباره مسلمین و غیر آنها تاریخ زردشتیها را بخوانید مخصوصا

توصیه می كنم تاریخ دوره ساسانیان ، ایران قبل از اسلام را بخوانید و

مخصوصا ببینید روابطی كه زردشتیهایی كه حكومت را در دست داشتند و

موبدها كه در آن دستگاهها متنفذ بودند با عیسویان آن دوره داشتند ( حالا

مانویان و مزدكیان به جای خود ) ، آزارهایی كه درباره عیسویها و یهودیها

كردند چه بوده است ؟ ! جلد سیزدهم تاریخ تمدن ویل دورانت را بخوانید

باز راجع به مظالم مسیحیهاست همچنین جلد یازدهم تاریخ تمدن ویل دورانت

را بخوانید كه راجع به اسلام است ، مخصوصا قسمتهای مختلفی كه خود او نشان

می دهد كه

اسلام و مسلمین چقدر برای آزادیهای ملتهایی كه تحت فرمان آنها بودند

احترام قائل بودند چنین چیزی در تاریخ جهان نظیر ندارد به عنوان نمونه

جلد دوم كتاب محمد خاتم پیامبران یك مقاله بسیار عالی از یكی از اساتید

دارد به نام كارنامه اسلام لااقل می توانید چند صفحه اول آن مقاله را

بخوانید كه راجع به انگیزه تمدن اسلامی بحث كرده است اگر چه به طور

فشرده بحث كرده است آنجا می توانید مطلب را كاملا به دست آورید چون آن

بحث یك بحث بسیار آزادی است علما راجع به علل پیدایش و گسترش تمدن

اسلامی خیلی بحث كرده اند دو علت اساسی برایش ذكر نموده اند اولین علت

تشویق بیحدی است كه اسلام به تفكر و تعلیم و تعلم كرده است چون این دیگر

در متن قرآن است علت دومی كه برای پیدایش و گسترش تمدن اسلام ذكر كرده

اند كه چطور شد اسلام توانست از ملتهای مختلف نامتجانس كه قبلا از

یكدیگر كمال تنفر را داشتند چنین وحدتی به وجود آورد ؟ ، احترامی است كه

اسلام به عقائد ملتها گذاشت به قول خودشان تسامح و تساهلی كه اسلام و

مسلمین راجع به عقائد ملتهای مختلف قائل بودند لهذا در ابتدایی كه این

تمدن تشكیل می شد هسته اولی مسلمانها را اعراب حجاز تشكیل می دادند كه

تمدنی نداشتند كم كم ملتها آمدند مسلمان شدند در ابتدا عده كمی از آنها

مسلمان شدند ، بقیه یا یهودی بودند یا زردشتی یا مسیحی و یا صابئی (

مخصوصا صابئیها خیلی زیاد بودند ، زردشتی خیلی كم بوده است ) مسلمین به

قدری با اینها با احترام رفتار كردند و اینها را وارد كردند در میان

خودشان كه كوچكترین دوگانگی با آنها قائل نبودند ، و همین سبب شد كه

تدریجا خود آنها در اسلام هضم شدند یعنی عقائد اسلامی را پذیرفتند .

در این زمینه نمونه زیاد است از زمان حضرت امیر شروع می كنم ما در

تاریخ اینطور می خوانیم كه امیرالمؤمنین علی ( ع ) در زمان خلافتشان مكرر

این جمله را می فرمود كه تا من زنده هستم هر سؤالی دارید از من بپرسید كه

اگر بمیرم و در میان شما نباشم دیگر كسی را پیدا نخواهید كرد كه اینگونه

از شما بخواهد كه از او سؤال كنید : « سلونی قبل ان تفقدونی » نوشته اند

یك مرتبه شخصی از پای منبر بلند شد و با یك تجاسرو بیان جسارت آمیزی

گفت : « ایها المدعی ما لا یعلم و المقلد ما لا یفهم انا السائل فاجب » .

ای مدعی ( العیاذ بالله ) جاهل و ای كسی كه نفهمیده حرف می زنی ! من سؤال

می كنم تو جواب بده وقتی به قیافه اش نگاه كردند دیدند اتفاقا به مسلمین

هم نمی خورد فقط قیافه اش را توضیح داده اند كه آدم لاغر اندامی بود و

موی مجعد و درازی داشت ، كتابی را هم به گردنش آویخته بود كانه من

مهوده العرب یعنی قیافه اش شبیه بود به عربهایی كه یهودی شدند تا

اینگونه جسارت كرد اصحاب امیرالمؤمنین با ناراحتی بپاخاستند و خواستند

اذیتش كنند ، این كسیت كه جسارت می كند ؟ ! علی ( ع ) جمله ای دارد ،

فرمود بنشینید « ان الطیش لا یقوم به حجج الله و لا تظهر به براهین الله »

. فرمود این شخص سؤال دارد ، از من جواب می خواهد شما خشم گرفتید ،

می خواهید خشونت به خرج بدهید ، غضب كردید ، عصبانیت به خرج می دهید ،

با عصبانیت نمی شود دین خدا را قائم و راست كرد ، با عصبانیت برهان

خدا ظاهر نمی شود بنشینید سرجایتان بعد رو كرد به آن مرد و فرمود :

« اسئل بكل لسانك و ما فی جوانحك » فرمود بپرس با تمام زبانت یعنی هر

چه می خواهد دل تنگت بگو هر چه در درون دل داری بگو همین یك جمله كافی

بود كه این آدم را از ابتدا نرم كند شروع كرد به سؤال

كردن . چندین سؤال كرد و حضرت جواب دادند متأسفانه در نقل متن سؤال و

جوابها ذكر نشده است همین قدر نوشته اند كه در آخر یك مرتبه دیدند آن

شخص گفت : اشهد ان لااله الا الله و ان محمدا رسول الله .

اسلام اساسا در اینگونه مسائل ، خفه شو و این حرفها ندارد در زمان خود

پیغمبر می آمدند سؤال می كردند ، حضرت جواب می داد شما در تاریخ می خوانید

كه علی ( ع ) در زمان خلافت شیخین مخصوصا زیاد به مسجد می رفت و [ در

بیان علت این كار ] می فرمود برای اینكه صیت اسلام در جهان بلند شده است

، از اطراف و اكناف مردم دانشمندی می آیند ، سؤالاتی دارند ، كسی باید به

آنها جواب بدهد گاهی اصحاب خاص خودش مثل سلمان و ابی ذر را می فرستاد

و به آنها می فرمود بروید در مسجد ، مراقب باشید اگر افرادی پیدا شدند كه

راجع به اسلام سؤالاتی داشتند مبادا كسی باشد كه نتواند جواب آنها را بدهد

، مبادا آدم جاهلی باشد به عنف آنها را رد كند اگر دیدید یك دانشمندی

از یك جای جهان پیدا شد و سؤالاتی درباره اسلام داشت فورا بیائید مرا خبر

كنید كه بروم جوابهایش را بدهم .

حتی بنی امیه علیرغم اینهمه تبلیغاتی كه علیه آنها می شود و بسیاری از

آن تبلیغات ( حدود صدی نود آن ) درست است ، اگر آنها را قیاس بكنیم

با بسیاری از حكومتهای دیگر كه در جهان بودند ، باز آنها بهتر بودند

مخصوصا در دوره بنی العباس آزادی عقیده ( تا آنجا كه با سیاست برخورد

نداشت ) فراوان بود این داستان را من در " داستان راستان " تحت عنوان

" توحید مفضل " نقل كرده ام : مفضل بن عمر یكی از اصحاب امام صادق ( ع

) است . رفت در

مسجد مدینه نماز بخواند . خلوت هم بود خودش می گوید " بعد از نماز من

درباره پیغمبر و عظمت او فكر می كردم " در همان حال ابن ابی العوجاء كه

یكی از زنادقه بود یعنی اصلا خدا را قبول نداشت ، آمد یك كناری نشست

بطوری كه فاصله زیادی با مفضل نداشت بعد یكی از همفكرانش هم آمد كنار

او نشست شروع كردند با همدیگر صحبت كردن در بین صحبتها یك دفعه ابن

ابی العوجاء گفت من هر چه فكر می كنم درباره عظمت این آدم كه در اینجا

مدفون شده ، متحیرم ! ببین چه كرده است ! چگونه به گردن مردم افسار زده

است ! در پنج وقت صدای شهادت به پیامبری او بلند است شروع كرد به كفر

گفتن راجع به خدا ، پیغمبر ، قیامت و مفضل آتش گرفت ، نتوانست طاقت

بیاورد آمد نزد او و با عصبانیت گفت ای دشمن خدا ! در مسجد پیغمبر خدا

چنین سخنانی می گویی ؟ ! او پرسید تو كسیتی و از كدام نحله از نحله های

مسلمین هستی ؟ از اصحاب كلامی ؟ از فلان فرقه هستی ؟ بعد گفت اگر از

اصحاب جفعربن محمد هستی ما همین حرفها و بالاتر از اینها را در حضور

خودش می گوئیم ، با كمال مهربانی همه حرفهای ما را گوش می كند به طوری كه

ما گاهی پیش خودمان خیال می كنیم كه تسلیم حرف ما شد و عنقریبا او هم

حرف ما را قبول می كند بعد با یك سعه صدری شروع می كند به جواب دادن ،

تمام حرفهای ما را جواب می دهد یك ذره از این عصبانیتهایی را كه

جنابعالی دارید او ندارد ابدا عصبانی نمی شود مفضل بلند می شود می رود

خدمت امام صادق ( ع ) و می گوید یا ابن رسول الله ! من یك چنین گرفتاری

پیدا كردم حضرت تبسم می كند و می فرماید ناراحت نباش اگر دلت می خواهد ،

فردا صبح بیا من یك سلسله درس توحیدی به تو

می گویم كه بعد از این اگر با این طبقه مواجه شدی بدانی چه جواب بدهی

كتاب " توحید مفضل " كه امروز در دست است مولود این جریان است .

همین ابن ابی العوجاء یك سال در فصل حج رفته بود مسجد الحرام ! با

رفقای زندیق خودش حلقه ای را تشكیل داده بودند و با هم سخن می گفتند

ظاهرا ابن مقفع هم در آنجا بوده یك وقت ابن مقفع می گوید این مردم را

ببین مثل گاوی كه به خرمن بسته باشند دور این سنگها می چرخند و در بین

اینها یك نفر آدمی كه قابل صحبت كردن باشد نیست مگر آن شیخ جالس كه

آنجا نشسته ابن ابی العوجاء گفت تو درباره او هم مبالغه می كنی ، او هم

چیزی نیست گفت نه ، این غیر از آنهاست بینشان مباحثه در گرفت ابن

مقفع گفت حالا اگر خیلی دلت می خواهد برو از او یك سؤال بكن من با او

صحبت كرده ام ، برو با او صحبت كن رفت اما چقدر جسارت آمیز ! ابتدا

كه نشست ، گفت یا ابن رسول الله ! می دانی آدم وقتی راه حلقش سرفه

بگیرد باید سرفه كند فرمود بله گفت آدم شك هم كه در دلش پیدا می شود

باید بگوید فرمود بله گفت من می گویم : الی ما تدوسون هذا البیدر و

تحومون حوله حوم البقر ( و از اینگونه تعبیرات ) تا كی شما می خواهید مثل

گاو دور این خرمن بچرخید ؟ بعد شروع كرد به سؤال كردن راجع به خدا ، كه

امام صادق ( ع ) جواب داده ، و متنش در كتب حدیث هست گفت اگر خدا

راست است چرا خودش را نشان نمی دهد ؟ حضرت فرمود خدا چگونه خودش را

نشان بدهد از این بهتر ؟ یك صانع چگونه می تواند خودش را صنعتش نشان

بدهد كه خدا خودش را در این عالم نشان نداده است ؟ آیا خدا خودش را در

خلقت تو نشان نداد ؟ در خلقت آسمان

و زمین نشان نداد ؟ در چشم و دست و پا و جحاز هاضمه و ریه ات نشان نداد

؟ در فلان گیاه نشان نداد ابن ابی العوجاء می گوید آنقدر گفت كه یك مرتبه

پیش من مجسم شد كه الان خدا خودش در می آید و می خواهد خودش را به من

نشان بدهد .

بخشی از كتابهای حدیثی ما احتجاجات است مثلا بحارالانوار یك جلد در

احتجاجات دارد ما یك كتاب داریم در احتجاج : احتجاج طبرسی باید این

احتجاجات را خواند اینها مباحثاتی است كه علمای ادیان دیگر و به طور

كلی دانشمندان دیگر كه بعضی از آنها دهری و مادی مسلك ، بعضی یهودی ،

بعضی مسیحی ، بعضی زردشتی ، بعضی صابئی و حتی بعضی بت پرست بودند ، با

ائمه علیهم السلام داشته اند اینها می آمدند نزد ائمه سؤال می كردند ، جواب

می شنیدند و می رفتند كسی نمی گفت تو چه حقی داری در دولت مقتدر اسلامی

چنین حرفهایی بزنی مخصوصا مباحثات و احتجاجات حضرت رضا ( ع ) كه در

متن كتب تاریخ و حدیث مضبوط است عجیب است دولت هارون و دولت مأمون

از مقتدرترین دولتهایی است كه جهان به خودش دیده است یعنی اینها اگر

می خواستند جلوی آزادی عقیده را بگیرند ، به حد اعلا می توانستند و كسی

جرئت مخالفت نداشت هارون اجازه می داد متكلمین بیایند در آنزمان هنوز

فرقه های متكلیمن توسعه زیاد پیدا نكرده بود فرقه های مختلف متكلمین

اسلامی می آمدند ، شروع می كردند به مباحثه كردن ، آنهایی كه عقائد اعتزالی

داشتند ، آنهایی كه عقائد اشعری داشتند و حتی آنها كه شیعه بودند با

اینكه اینها دشمن درجه اول شیعه بودند معذلك به متكلمین شیعی كم و بیش

اجازه می دادند كه بیایند در این مجالس بحثهای خودشان را مطرح

بكنند . مأمون كه داستانی است ! با اینكه او از نظر سیاسی آدم سنی مسلكی

بود و متعصب هم بود یعنی پایه سیاستش بر احترام شیخین و بر تسنن بود و

می دانیم كه در مسائل سیاسی چقدر شیعه را اذیت می كرد و همین كافی است كه

امام رضا ( ع ) را شهید كرد ، ولی همین آدم تا آنجا كه به سیاستش برخورد

نداشت در مسائل مذهبی آزادی می داد خودش مباحثاتی دارد به نفع تشیع و

علیه تسنن كه یك قاضی ترك چند سال پیش كتابی نوشت به نام ( تشریح و

محاكمه در تاریخ آل محمد ) به فارسی هم ترجمه شده من وقتی آن كتاب را

خواندم دیدم یكی از بهترین احتجاجات و مباحثاتی كه به نفع شیعه شده است

و استدلال شده بر امامت امیرالمؤمین ، همین مباحثه ای است كه مأمون با

علمای اهل تسنن كرده است مأمون هر عیبی داشت ولی یك مرد دانشدوست و

دانش طلب عجیبی بود .

شما نظیر و شبیه اینها را در كجا پیدا می كنید ؟ این برای چه بود ؟ برای

اینكه اسلام به منطق خودش اعتماد داشت اسلام چون به منطق خودش اعتماد

داشت هیچوقت نمی آمد مردم را بترساند بگوید درباره این مسائل فكر نكن ،

درباره خدا فكر نكن ، بلكه می گفت هر چه دلت می خواهد فكر كن ولی به شرط

اینكه اساسی فكر كنی ، روی منطق فكر كنی ، در حدودی كه یك بشر می تواند

فكر كند یك وقت مثلا تو می گویی من می خواهم حقیقت خدا را به دست آورم

به تو می گویند آیا تو حقیقت یكی از مخلوقات خدا را به دست آورده ای كه

می خواهی حقیقت خدا را به دست آوری ؟ آیا تو حقیقت همین نور حسی را به

دست آورده ای ؟ الان هم كه علم اینهمه پیشرفت كرده است ، از بحث در

حقیقت اشیاء خودداری می كند ولی می گوید اینكه ما نرسیم به كنه و حقیقت

اشیاء دلیل

نمی شود كه وجود اشیاء را انكار بكنیم اگر از ما بپرسند حقیقت برق چیست

نمی دانیم ، حقیقت ماده چیست نمی دانیم ، حقیقت انرژی چیست نمی دانیم

، حقیقت نور چیست نمی دانیم ، اما وجود اینها را انكار نمی كنیم حقیقت

حیات چیست ؟ یك بشر هنوز پیدا نشده است كه ادعا بكند من می توانم

بگویم حقیقت حیات چیست اما وجود حیات را انكار نمی كنیم چون آثار

حیات را می بینیم به خدا در این حدود همه مردم می توانند معرفت پیدا كنند

كه خدایی هست ، ذات لایزالی هست ، ذات ازلی و ابدی هست ، ذات ازلی و

ابدی هست ، ذاتی كه بی نیاز از همه چیز است ، ذاتی كه مبدأ همه اشیاء

است ، ذاتی كه عالم است به مخلوقات خودش ، قادر است بر همه چیز در

این حدود همه می توانند درك كنند حالا راز قضا و قدر را فرض كنیم هیچكس

نتواند درك كند یا بعضی افراد بتوانند درك كنند ولی افراد دیگر نتوانند

درك كنند ، این مضربه جایی نیست اینست كه اسلام نه تنها به مردم اجازه

می دهد بلكه فرمان می دهد كه در اینگونه مسائل فكر كنند ، درباره معاد فكر

كنند ، و نمونه تفكر به دست مردم می دهد ، درباره نبوت فكر كنند ، و

درباره سایر مسائل چرا ؟ روی اطمینانی است كه اسلام به منطق خودش دارد

روی این حساب است كه پایه این دین روی منطق و فكر و تفكر است .

من مكرر در نوشته های خودم نوشته ام : من هرگز از پیدایش افراد شكاك

در اجتماع كه علیه اسلام سخنرانی كنند و مقاله بنویسند ، متأثر كه نمی شوم

هیچ ، از یك نظر خوشحال هم می شوم چون می دانم پیدایش اینها سبب می شود

كه چهره اسلام بیشتر نمایان بشود وجود افراد شكاك و افرادی كه علیه دین

سخنرانی می كنند ، وقتی خطرناك است كه حامیان دین آنقدر مرده و بی روح

باشند كه در مقام جواب بر نیایند یعنی عكس العمل نشان ندهند اما اگر

همین مقدار حیات و زندگی در ملت اسلام وجود داشته باشد كه در مقابل

ضربت دشمن عكس العمل نشان بدهد ، مطمئن باشید كه در نهایت امر به نفع

اسلام است همان طوری كه در طول سی چهل سال اخیر ، كسروی پیدا شد علیه

شیعه بالخصوص و احیانا علیه اسلام چیزها نوشت توده ایها آمدند در مسائل

مادیگری حرفها زدند و به اساس اسلام اعتراض كردند ، افراد دیگری پیدا

شدند كه به نام حمایت از ملیت ایرانی علیه اسلام سخنانی گفتند اینها

بدون اینكه خودشان بخواهند و قصد داشته باشند ، به طور غیر مستقیم آنقدر

به اسلام خدمت كردند كه خدا می داند یعنی وقتی كسروی آن كتابها را نوشت

تازه دست علمای اسلام رفت روی كاغذ و مسائلی را كه در طول چند قرن در

اثر اینكه اعتراض و تشكیك و ایرادی نشده بود پرده هایی از ابهام روی

آنها را گرفته بود و كم كم خرافات و اوهامی هم درباره آنها پیدا شده بود

، تشریح كردند اصلا مردم نمی دانستند مثلا در باب امامت چه باید بگویند ،

در باب تشیع چه باید بگویند ، در باب تقیه جه باید بگویند ، در باب

بداء چه باید بگویند آنوقت علما شروع كردند به آشكار ساختن حقایق از زیر

پرده های اوهامی كه در طول چند قرن در اثر نبودن شكاك و این دشمنان

خدمتگزار به وجود آمده بود ، و یك سلسله از مسائل خیلی بهتر روشن شد

توده ایها آمدند چقدر توانستند به طور غیر مستقیم بدون اینكه خودشان

بخواهند به منطق فلسفی و منطق اجتماعی اسلام خدمت بكنند یعنی اینها سبب

شدند كه دستهای علمای اسلام از آستین بیرون آمد و چه آثار نفیسی در این

زمینه منتشر شد .

یك دین زنده هرگز از اینگونه حرفها بیم ندارد . یك دین

زنده آنوقت بیم دارد كه ملتش آنقدر مرده باشند كه عكس العمل نشان

ندهند و متأسفانه ما در گذشته گاهی چنین چیزی داشته ایم مثلا در اوایل

مشروطیت عده ای آمدند گفتند قوانین جزائی اسلام به درد امروز نمی خورد

یك نفر ما ندیدیم پیدا شود كه یك كتاب بنویسد از منطق اسلام در این

زمینه حمایت بكند بعد عده ای روی غرض و عده ای روی جهالت و نادانی

آمدند قوانین جزائی اسلام را یكباره بوسیدند و كنار گذاشتند ، نسخ شده

تلقی كردند و رفتند قوانین جزائی كشورهای خارجی را ترجمه كردند این

اسباب تأسف است والا اكنون كه در مسائل دیگر حقوقی اسلام مثل حقوق زن ،

و مسائل اقتصادی اسلام یك جنبشی در میان مسلمین می بینیم هیچ جای نگرانی

نیست یعنی در نهایت امر پیروزی با مسلمین است .

اساسا دینی كه منطقش بر اساس فكر و عقل است ، بر اساس حساب است ،

بر اساس فلسفه است ، بر اساس یك سلسله مصالح است ، در این جهت

نگرانی ندارد روی همین حساب از صدر اسلام تا كنون آن آزادی تفكری كه اسلام

به مسلمین و به ملل دیگر درباره اسلام داده ، هیچ ملت دیگری نداده است و

این از افتخارات اسلام است .

خدایا ! به همه ما توفیق عنایت كن كه حقایق اسلام را از روی بصیرت و

تحقیق درك كنیم .

خدایا ! به ما غیرت و حیات و جنبش عنایت كن .

خدایا ! خیر دنیا و آخرت به همه ما كرامت بفرما ، پنبه های غفلت از

گوش ما بیرون كن .

خدایا ! اموات همه ما را ببخش و بیامرز .

رحم الله من قرء الفاتحه مع الصلواه